ارتباط های غیرمستقیم و مجازی خیلی جالب اند. به خصوص دسته ی وبلاگ یا کانال تلگرامی ها.
مثلا سال هاست کانال تلگرام یک نفر را دنبال می کنم، از وقتی تعداد عضوهایش به یک هزار هم نمی رسید تا الان که تقریبا سه هزارتا است.
حتا در روزهایی که حوصله ی خودم را هم نداشتم و از تمام دلنوشته های دیگران فرار می کردم، دلنوشته های او را می خواندم. روزی یک بار، دوبار و شاید بیشتر کانالش از بین صدها گروه و کانال پیدا می کردم و چشمم دنبال نوشته های جدید می گشت.
نمی دانم چرا. منی که از هرچی نوشته، از هر نوعی، خسته بودم، اما برای او را می خواندم. بارها شده بود هنگام نوشته هایش بغض کردم، یا بعد از چندین شب که دعاهای شبانه می گذاشت، چشمانم را بستم و از ته دل با او دعا کردم یا خیلی وقت ها که راجع به چیزی نظر میداد من با چشمان گرد شده از تعجب کاملا با او مخالفت می کردم اما هیچوقت قدمی برنداشتم تا همه ی این ها را به خودش بگویم. اما گاهی فکر می کردم که چه خوب می شد که اگر دوست بودیم. نظرم نسبت به نوشته هایش را اختصاصی برایش می فرستادم و بعضی شب ها گفت و گوهایی از جنس داستان و خاطره و رویا داشتیم.
الان وقتی در نوشته ای می نویسد "تنهام" و "غمگینم" دوست دارم ببینمش و بگویم "دوست دارم خوب باشی، غمگین نباشی، تنها نباشی" اما نمی نویسم. یعنی تا الان که ننوشتم. شاید بعد از پست این مطلب سری به کانالش زدم و نوشتم "ای دوست ِندیده، خوب بودنت آرزوی ماست"