جایی برای نوشتن

چ خبر؟

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۳۴ ق.ظ

خدایی؟ آخرین پستم برای 8 شهریوره؟!

گفته بودم که یک هفته هرشب پست میذارم و یک هو چندماه ناپدید میشم :))) 

بای د وی، سلام! من زنده ام، اینجا رو یادم نرفته و البته، کلی دلم براش تنگ شده بود.

 

باز هم سه نصفه شب و من هنوز خوابم رو تنظیم نکردم، ها ها، واسه خودم که البته طبیعی شده این وضع، نمیدونم فقط چرا هی خودم با این "خوابتو درست کن" اذیت می کنم هی!

 

هفته پیش یه کلاس نویسندگی ثبت نام کردم، خوشحالم! Yup، می خوام هرجور شده دیگه بشینم داستانمو بنویسم

میدونید چیه کلا؟ من تا زور بالای سرم نباشه، تا یکی هر نیم ساعت با پتک نکوبه توی سرم، کاری رو جلو نمی برم. نچ نچ، خیلی بده می دونم ولی چه کنم، منم و هزارتا عادت و اخلاق بد!

در هر صورت این کلاسه باعث شده یکم بیشتر به مخم فشار بیارم و بشینم بنویسم.

با بچه های کلاس در حال حاضر حال می کنم، امیدوارم به مرور این وضعیت باقی بمونه، چرا حالا بچه های کلاس برام مهمن؟ چون کلا تعدامون کمه، 6 نفر با من! و خب جو بین بچه ها صمیمیه، اونوقت من اگ حال نکنم باهاشون، میشم جوجه اردک زشت که باید از همه فاصله بگیره و خب برای این کلاس که اصلش کار گروهیه، اصلا خوب نیست.

 

 

دیییییگه چه خبر؟ 

اینکه کلا باز چند روزه، از زندگیم و خودم بدم اومده و حسرت چیزایی رو میخورم که ندارم و داشتنشون دست خودم نیست، یعنی مثل یه وسیله نیست که برم بخرم، یا یه شغل نیست که با تلاش بهش برسم. 

نمیدونم دست کیه؟ خدا؟ زندگی؟ سرنوشت؟ همه ش؟ هیچکدومش؟ 

I HAVE NO IDEA!

تنها کاری که میتونم بکنم اینه که سعی م رو بکنم امید داشته باشم، خوش بین باشم و از این جور چیزا، جواب میده؟ نمیدونم. حداقل حال خودم بهتره میشه فکر کنم. 

 

 

دیگه دیگه چه خبر؟

آهان، اینکه الان یک هفته ست رفتم تو جو داستان، باعث شده خب خیلی به شخصیتام فکر کنم و اینا، و سختی و ناراحتی های زندگیشون، منو هم خیلی ناراحت کنه و از یک طرف خوشحال بشم که آخیش، چه خوبه که شما ها رو دارم، میتونیم توی خلوت باهم از مشکلات و ناراحتی هامون حرف بزنیم، و خوشحالم که من تنها آدم پر از مشکل نیستم ( البته که نیستم! اما وقتی با چند نفر اینطوری میشینم حرف میزنم، حس تنهایی م کمتر میشه) و خب، کلا دنیای داستان، مثل یک طناب محکمی میمونه که نمیذاره بیشتر از این توی مرداب فرو برم، تنهاییم رو کمتر و قوی ترم میکنه.

دلم نمی خواد به روزی فکر کنم که این طناب پاره بشه، دلم می خواد به روزایی فکر کنم که قوی تر شدم، که هرچیزی نمی تونه روی روحمخراش بندازه، روزی که با خودم به توافق رسیدم و خوشحالم. 

 

فکر کنم غلط نگارشی زیاد دارم، معذرت. امشب میخواستم سریع و بدون فکر فقط بنویسم.

 برم بخوابم کم کم، شب بخیر. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۲
F

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی